مثنوی- در بيان بدو تكوين بشر- اشعار و سروده هاي عاصم زنجاني
 

 «در بیان بدو تکوین بشر و امتنان حضرت خالق اکبر»

 

خسرو اورنگ شهرستان عشق

داده فرمان تا دهم اعلان عشق

آنکه موجودات را باشد خدا

نیست ذاتش  از صفاتِ وی جدا

نَحنُ أقرب گفته در قرآن عشق

تا بفهماند به جان عنوان عشق

یعنی ای انسان با عزّ و شرف

کن توجه یک زمانی این طرف

بر تو نزدیک است تار گردنت

که از او باقی است جان اندر تنت

لیک من نزدیکم از آن رگ به تو

وآگهم از سرّهایت مو به مو

بودم اندر صلب با بت یار تو

هم به بطن مادرت غم خوار تو

پرورش دادم ترا در روز و شب

تا به دنیا آمدن کردی طلب

چون به دنیا آمدی گریان و زار

جانت اندر تن نمی جستی قرار

عور بودی جامه کردم در برت

کور بودی خویش گشتم رهبرت

چون همه اعضایت از لحم و عظام

ألطف از گل بود هم باریک و خام

پس لهذا از دو پستانهای مام

شیر صافت دادم اندر صبح و شام

مهربانت کردم از لطف امّ و باب

تا به هر نیک و بدت کردند تاب

استخوان هایت چو شد سخت و متین

دادمت دندان چو دُرهای ثمین

هر طعامی را که کردی خواهشش

آن زمان کردم برایت حاضرش

نازها کردی کشیدم ناز تو

سوزها کردی شدم دمساز تو

بی زبان بودی نمودم ناطقت

بر سخن گویان نمودم لاحقت

عقل و فهمت دادم  از لطف ازل

تا کنی ادراک معلول وعلل

قدّ چون سرو و رُخی چون آفتاب

کردم ارزانی ترا  ای  ذولباب

قوّه ی بازو کرامت کردمت

پنجه ی شیر افکنی بخشیدمت

ماسوایت هر چه هست از بیش و کم

بهر تو آوردم از کتم عدم

تا تو ما را باشی  و ما زان تو

عشق ما ورزد دل و هم جا تو

این حیات بی ثباتت ای فرید

بسته باشد بر همان حبل الورید

گر شود حبل الوریدت منقطع

زندگی باشد برایت ممتنع

همچنان دوریّ تو از قُرب ما

از حیات باقی ات سازد جدا

بر هلاک دایمی نایل شوی     ادامه دارد

خوار و زار و عاجل و آجل شوی

غیر ما هر آنچه  بینی فانی اند

جز کسانی که ز عشقم باقی اند

عشق غیری را ز دل اخراج کن

سوی عرش عشقِ  ما معراج کن

هین بیا نهِ روی خود بر کوی ما

بر گشا چشم دلت بر روی ما

هین بیا در بارگاه قدس ما

تا  شوی حیران ز جاه  قدس ما

کن تماشا بر جلال و شاهیم

بر مقام و رتبه ی اللّهیم

کن نظاره بر جمال لم یزل

بین چسان جلوه کند حسن ازل

وارهان خود را ز قید بندگی

شاه شو در کشور  پایندگی

زین سرای  محنت و درد و عنا

وارسان خود را به دارالوصل ما

از می جام  وصالم مست باش

تا ابد از هستی ما هست باش

ما شهیم و تو چو شهباز شهان

شاهبازانند همراز شهان

شاهبازا مسکن تو دست ماست

از ازل پای دلت پا بست ماست

شاهبازا پر بزن پرواز کن

خویشتن را با شهت دمساز کن

چون حسین آن شاهباز عشق ما

خویش را کن سر فراز عشق ما

آن مه چرخ فنا فی الله ما

دست شست از زندگی در راه ما

عشق بازی کرده در میدان عشق

تا که شد در ملک دین سلطان عشق

وجه ما را دید و شد بی خود ز خود

وجه خود از  خون دل رنگین نمود

سرخ رو شد عازم کوی وصال

تا رسد بر محفل عزّ و جلال

آن چنان سر مست شد از جام عشق

شد قتیل تیغ خون آشام عشق

در رضایم بر دم تیغ عناد

از وفا حبل الوریدش را نهاد

شد وجودش در رهم صد چاک چاک

تشنه لب بسپرد جان در روی خاک

بهر سیر عالم معنای عشق

شد سرش بر نیزه در بیدای عشق

چون سرش در نوک نی تدویر کرد

از زبان ما به ما تکبیر کرد

یعنی اعظم از همه اشیاست عشق

برتر از دنیا و مافیا است عشق

چونکه منزل در کنار دیر کرد

هر مقام عشق ما را سیر کرد

تا که او ما گشت و ما از جای او

ام حسب گفتیم از لب های او

قصه ی عشق حسینم را اگر

سر به سر گو یم بسوزد خشک  و تر

کن تو او را پیروی در عشق ما

تا ز عشاقان شوی در عشق ما

                                                                                                                              



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



اشـعار و ســـــروده هـاي عاصــــم زنجــاني
وبلاگ ادبـی
درباره وبلاگ

شاعر و ادیب وارسته محمدامیدی(عاصم زنجانی) (نهم آبان 1269 -زنجان / 26 اسفند 1349 - زنجان)
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار و سروده هاي عاصم زنجاني و آدرس aseme-zanjani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: